ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

....

جلوی بعضی از خاطرات باید نوشت :

اهسته یاداوری شود خطر ریزش اشک...

 

خاطره ها

وقتی ماشینو روشن کردم رفت روی رادیو

اصلا حواسم نبود یکم که رفتم تازه متوجه حرفاشون شدم

هرکس داشت از خاطراتش میگفت

به یاد خاطره های خودم افتادم

هرجا زندگیم که خاطراتش خوب بود لبخندی امد روی لبم و خوشحال شدم

هرجا که تلخ بود بازم ناراحتم کرد

این روزارو خوب میسازم که یادش لبخند بیاره روی لبم

 

خوشبختی سادست

خیلی وقتا دلم میخواست بهت بگم میخوام برم بگم اصلا دیگه تمومه

نمیدونم چرا ولی دلم میخواست بگم

میدونی چی باعث میشد نگم

ترس

ترس از دست دادنت

ترس قبول کردنت

اینکه بدون تو چی میشه؟ بدون تو چکار باید بکنم؟

ولی اینبار انقدر اعصبانی بودم که گفتم

الان خیلی خوشحالم قبول نکردی

گفتی نمیتونی گفتی....

خوب گفتی

من اینجام هنوز هیچ جا نمیرم

 

تو

تو عین سرپناهی بهم توی اغوشت امنیت میدی

عین پدر محبت داری

عین کودک صافی ونیازداری به خیلی چیزا

عین رفیق همدمی

عین معلم اموزنده ای

عین بهترین شاگرد کلاس گوش میدی

عین یه پروانه خوشگلی

عین یه طفل معصوم ولایق محبت و احترامی

عین یه گنجشک آشیونت منم

 


ادم

عزیزم تو فقط یه ادمی

نه کمتر

نه بیشتر

یه ادم که توی زندگی من عزیز شده

اگر کمتر از اونی که هستی نگات کنم میشکنمت

ولی

اگه بیشتر از اونی که هستی نگات کنم تو منو میشکنی

با تو باید عاقلانه زندگی کنم و فقط الان...


شیشه

شیشه شکست

همه برگشتن

یکی پرسید چی شد؟

دیگری پرسید چرا شکست؟

باد شکستش؟

حتما رفع بلاست

رنجیدم

قلب من شکست و هیچ کس نفهمید

ارزش قلبم از شیشه کمتر بود؟

کاش همانطور که با صدای شکستن شیشه همه به پشت سر نگاه میکنند

وقتی دلی رو هم شکستن به پشتشون نگاهی بکنن

 

سفر

دلم سفر میخواد نه واسه رسیدن به جایی

فقط واسه رفتن


 

من

خدایا دیگه بسه دیگه نمیخوام تنها باشم

دیگه نمیخوام ازبنده هات دلگیر باشم

میخوام برگردم

دیگه میخوام شاد باشم

دیگه نمیخوام شبا بخندم چون نمیدونم واسه کدوم غم گریه کنم

دیگه زندگی میکنم

میرم زیر بارون من بغض میکنم و اسمون گریه

دیگه تموم شد من برگشتم

 

سکه

سکه ام را تا دهانه ی صندوق صدقه بردم

چشمم به جمله ی روی صندوق افتاد

صدقه عمر راطولانی میکند

منصرف شدم

عمر را میخواهم چکاروقتی تورا ندارم

یا دارم ولی با ترس از دست دادنت

من با حتی با یک کلمه میشکنم

برای تو راحته چون جای من نیستی

برای همین که میپرسی به همین راحتی دلت میشکنه؟

اره فقط تویی که به همین راحتی میتونی بشکونیش


 

دل

اینجا زمین است

 ساعت به وقت انسانیت خواب است

عجب موجود سخت جانیست دلم

 هزار بار شکستییش

هزار بار سوزاندیش

هزار بار تنگ تو شد

اما باز برایت میتپد

با نگاهت جان میگیرد

و باز میتپد


تنها

اسکناس را به راننده دادم از اینه نگاهی کرد و گفت تنهایید؟

غرق افکار شدم

تنهام؟

از چهره ام پیداست؟

کسی را ندارم؟

غرق خاطرات شدم

شاید روزی که در تاکسی تنها نبودم

راننده بلند تر گفت خانم تنهایید؟

مکسی کردم و گفتم:خیلی وقته...

هرزه

تن های هرزه را سنگ سار میکنن

غافل از اینکه شهر پر از فاحشه های مغزیست

و کسی نمیداند مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه....

 

پنجره

پشت پنجره با یاد خاطرات باز هم در جستجوی چشمان خندانت و دستان نرمت

باز هم تجسم من و تو که هیچ گاه ما نشد...

اسمان همچون من ناارام...

ابرهای تیره اسمان دنیای من را گرفته

هرچیزی که تداعی تو باشد اسمان دلم را بارانی میکند...

 


 

بترس...

بترس...

بترس از ادم هایی که گاه ساده گاه پیچیده اند...

بترس از دوست داشتن ها...

اینان ادم هایی هستند که باران را دوست دارند اما با چتر

اینان ادم هایی هستند که پاکیه باران را با هوس  تلخ میکنن

شاید میان این همه نامردی باید شیطان را بستانیم که دروغ نگفت

جهنم را به جان خرید اما تظاهر به دوست داشتن ادم نکرد


 

فرشته ها

یه آدمایی هستن
که همیشه با حوصله جواب مسیجاتو میدن...
هر وقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم..
وقتی میبینن یه گنجشک داره رو زمین دنبال غذا میگرده,
راهشون رو کج میکنن از یه طرف دیگه میرن که اون نپره...
همینایی که تو سرما اگه یخ ام بزنن, دستتو ول نمیکنن بزارن تو جیبشون...
آدمایی که تو بارون میرن تو دل دریا...
اونایی که تو تلفن یهویی ساکت میشن
اینایی که همیشه میخندن
همونایین که براتون حاضرن هرکاری بکنن
اینا فرشتن ...



 ما چی هستیم؟

من اورا ندارم

ببین نازنین من....

از اغاز عشق تا بحال از اون آشنایی. همه سراغ توی نیامده را از من گرفتن من سر بزیر اما سر بالا جوابشان را دادم اما  دیگر نمیشود

زیر باران طوفانی چند روز پیش یک تصمیم سبز گرفتم ...

قرار گذاشتم به پرسش همه یا انها که قرار است بپرسن پاسخ دهم نتیجه این شد

که من او را ندارم...