ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

خاطره ها

وقتی ماشینو روشن کردم رفت روی رادیو

اصلا حواسم نبود یکم که رفتم تازه متوجه حرفاشون شدم

هرکس داشت از خاطراتش میگفت

به یاد خاطره های خودم افتادم

هرجا زندگیم که خاطراتش خوب بود لبخندی امد روی لبم و خوشحال شدم

هرجا که تلخ بود بازم ناراحتم کرد

این روزارو خوب میسازم که یادش لبخند بیاره روی لبم