ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

ادم

عزیزم تو فقط یه ادمی

نه کمتر

نه بیشتر

یه ادم که توی زندگی من عزیز شده

اگر کمتر از اونی که هستی نگات کنم میشکنمت

ولی

اگه بیشتر از اونی که هستی نگات کنم تو منو میشکنی

با تو باید عاقلانه زندگی کنم و فقط الان...


شیشه

شیشه شکست

همه برگشتن

یکی پرسید چی شد؟

دیگری پرسید چرا شکست؟

باد شکستش؟

حتما رفع بلاست

رنجیدم

قلب من شکست و هیچ کس نفهمید

ارزش قلبم از شیشه کمتر بود؟

کاش همانطور که با صدای شکستن شیشه همه به پشت سر نگاه میکنند

وقتی دلی رو هم شکستن به پشتشون نگاهی بکنن

 

سفر

دلم سفر میخواد نه واسه رسیدن به جایی

فقط واسه رفتن


 

من

خدایا دیگه بسه دیگه نمیخوام تنها باشم

دیگه نمیخوام ازبنده هات دلگیر باشم

میخوام برگردم

دیگه میخوام شاد باشم

دیگه نمیخوام شبا بخندم چون نمیدونم واسه کدوم غم گریه کنم

دیگه زندگی میکنم

میرم زیر بارون من بغض میکنم و اسمون گریه

دیگه تموم شد من برگشتم

 

سکه

سکه ام را تا دهانه ی صندوق صدقه بردم

چشمم به جمله ی روی صندوق افتاد

صدقه عمر راطولانی میکند

منصرف شدم

عمر را میخواهم چکاروقتی تورا ندارم

یا دارم ولی با ترس از دست دادنت

من با حتی با یک کلمه میشکنم

برای تو راحته چون جای من نیستی

برای همین که میپرسی به همین راحتی دلت میشکنه؟

اره فقط تویی که به همین راحتی میتونی بشکونیش


 

دل

اینجا زمین است

 ساعت به وقت انسانیت خواب است

عجب موجود سخت جانیست دلم

 هزار بار شکستییش

هزار بار سوزاندیش

هزار بار تنگ تو شد

اما باز برایت میتپد

با نگاهت جان میگیرد

و باز میتپد


تنها

اسکناس را به راننده دادم از اینه نگاهی کرد و گفت تنهایید؟

غرق افکار شدم

تنهام؟

از چهره ام پیداست؟

کسی را ندارم؟

غرق خاطرات شدم

شاید روزی که در تاکسی تنها نبودم

راننده بلند تر گفت خانم تنهایید؟

مکسی کردم و گفتم:خیلی وقته...

هرزه

تن های هرزه را سنگ سار میکنن

غافل از اینکه شهر پر از فاحشه های مغزیست

و کسی نمیداند مغزهای هرزه ویرانگرترند تا تن های هرزه....

 

پنجره

پشت پنجره با یاد خاطرات باز هم در جستجوی چشمان خندانت و دستان نرمت

باز هم تجسم من و تو که هیچ گاه ما نشد...

اسمان همچون من ناارام...

ابرهای تیره اسمان دنیای من را گرفته

هرچیزی که تداعی تو باشد اسمان دلم را بارانی میکند...

 


 

بترس...

بترس...

بترس از ادم هایی که گاه ساده گاه پیچیده اند...

بترس از دوست داشتن ها...

اینان ادم هایی هستند که باران را دوست دارند اما با چتر

اینان ادم هایی هستند که پاکیه باران را با هوس  تلخ میکنن

شاید میان این همه نامردی باید شیطان را بستانیم که دروغ نگفت

جهنم را به جان خرید اما تظاهر به دوست داشتن ادم نکرد