ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

ندای باران

تنهایی که عشق را زیر باران چشید

خوشبختی سادست

خیلی وقتا دلم میخواست بهت بگم میخوام برم بگم اصلا دیگه تمومه

نمیدونم چرا ولی دلم میخواست بگم

میدونی چی باعث میشد نگم

ترس

ترس از دست دادنت

ترس قبول کردنت

اینکه بدون تو چی میشه؟ بدون تو چکار باید بکنم؟

ولی اینبار انقدر اعصبانی بودم که گفتم

الان خیلی خوشحالم قبول نکردی

گفتی نمیتونی گفتی....

خوب گفتی

من اینجام هنوز هیچ جا نمیرم

 

تو

تو عین سرپناهی بهم توی اغوشت امنیت میدی

عین پدر محبت داری

عین کودک صافی ونیازداری به خیلی چیزا

عین رفیق همدمی

عین معلم اموزنده ای

عین بهترین شاگرد کلاس گوش میدی

عین یه پروانه خوشگلی

عین یه طفل معصوم ولایق محبت و احترامی

عین یه گنجشک آشیونت منم